SEPEHR سپهر

نی نی زبل خان!

درود! این نی نی خیلی زبله!  اصلا خود زبلخانه!میگی نه؟   نیازی نیست به 118 زنگ بزنی..این جا رو بخون خودت می فهمی. بعد از سفر اولمون به دوبی که سه تایی بود، خدا خواست و به برکت این نی نی یه سفر کاری دیگه برای من به دوبی جور شد. شب قبلش که 20 بهمن بود مینا وقت دکتر داشت و با خاتون رفته بودن دکتر و من با خیال راحت داشتم  خسته از کار روزانه از سر کار بر می گشتم که برم آرایشگاه.   مینا زنگ زد و گفت باید بریم سونوگرافی. با تعجب پرسیدم: چطور مگه؟ مینا گفت: خانم دکتر نتونست صدای قلب نی نی رو بشنوه ، خواسته حتما هر جوری هست، همین امشب بریم سونو. خاتون رو گذاشتیم خونه خودمون و راه افتادی...
14 ارديبهشت 1390

وژن نی نی!

سلام نی نی بزلگها!  می خوام این دفله خودم چیزای خوشجل بلاتون تحلیف کنم! حالا کجا بودیم؟ آهان  اونشب من خوف حال علی بابا لو گلفتم تا دیگه هوس تهنایی سفل لفتن به سلش نزنه اما اژ بس این بابایی من لجمازه ما لو تهنا گژاست و لفت دوبی عقش و حال... کوفتش بشه... منم می خوام از اون عقش و حالا... فلک کنم این علی بابام یه چیزیش میشه...بیشتل وختش لو لفته اون لقص فواره لو نیگاه نیگاه کلده... البته جیبش دلد نکنه! بلای من و مامانیم خلید کلده که می خوام همینجا تشویخش کنم تا باژم از این کالا بکنه!  باباس دیگه...زود خَل  می شه! تاژه مامان مینا هم واشم کلی چیژای خوف خلیده بود که وختی بابام بلگشت، ه...
14 ارديبهشت 1390

نی نی آسمونی! یه خبل خوووف!!!

 شلام نی نی بزلگها!! بعد اژ اینکه هجیانات تموم شد و ما سه تایی  بلگشتیم خونه، شب مامانی و بابایی تصمیم گلفتن فحلن یه اسم خوشجل واسه ی پسمل خوکشلشون (منظور منم هااا ) اختناب کنن . لاستش من خیلی هلیجان زده شدم. اژ  بین کاندیداها ی موجود یحنی:  پارسا، سهند ، سپهر و نیکان... اسم  خوشجل سپهر رو اختناب کلدن. مسابقه! مسابقه! حالا من این نی نی آسمونی از شما می خوام  اگه اسم دیده یی بلدین که مثل خودم خوکشل باشه  پیشناهاد بدین!! باشه؟ به بهتلین پیشنهاد هم به جالیزه ی مخصوص که (نمی گم چیله) از طلف نی نی  احطا خواهد شد ... منتظل یالی سبز...
14 ارديبهشت 1390

درد ودل یه مامان با نی نیه نازش!!!

سلام سپهر مامانی!!! خوبی عزیزم؟پس تو کی میخوای مامانی، تو رو تو دلش حسابی حس کنه ؟ پسملم !!!بی صبرانه منتظر اون لحظه هستم. زود باش... بجنب دیگه مامانی!!! راستی یه خبر خوب بهت بدم؟؟؟دیشب خاله مرجان با دختر خالت یکتا که سه و نیم سالشه با باباجونت راه افتادن به سمت تهران و امروز صبح رسیدن . الانم خونه ی مامان جونت هستن. امروز صبح که خونه ی مامان جون زنگ زدم یکتا گوشی رو برداشت.کلی باهاش حرف زدم.  یکتا بهم گفت: خاله! نی نی تونو میدی من باهاش بازی کنم!!!؟؟ حالا انشالله فردا شب به اتفاق بابایی میریم دیدنشون و تو هم این دختر خاله ی با نمک و شیرین زبونتو میبی...
14 ارديبهشت 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به SEPEHR سپهر می باشد