درد ودل یه مامان با نی نیه نازش!!!

سلام سپهر مامانی!!!

خوبی عزیزم؟پس تو کی میخوای مامانی، تو رو تو دلش حسابی حس کنه ؟پسملم!!!بی صبرانه منتظر اون لحظه هستم. زود باش... بجنب دیگه مامانی!!!

راستی یه خبر خوب بهت بدم؟؟؟دیشب خاله مرجان با دختر خالت یکتا که سه و نیم سالشه با باباجونت راه افتادن به سمت تهران و امروز صبح رسیدن . الانم خونه ی مامان جونت هستن.

امروز صبح که خونه ی مامان جون زنگ زدم یکتا گوشی رو برداشت.کلی باهاش حرف زدم.

 یکتا بهم گفت: خاله! نی نی تونو میدی من باهاش بازی کنم!!!؟؟

حالا انشالله فردا شب به اتفاق بابایی میریم دیدنشون و تو هم این دختر خاله ی با نمک و شیرین زبونتو میبینی! شایدم حس کنی! یا مثلا بشنوی!

راستی بهت بگم که بابایی عاشق بچه هاست و وقتی بچه ای تو یه جایی ببینه امکان نداره که باهاش ارتباط برقرار نکنه.. برای همین بچه هام زود باهاش اخت میشن.

زودی بیا تا خودت متوجه بشی و بعد با اومدنت همه ی توجه بابایی رو به خودت جلب کنی.

شنبه 10 اردیبهشت هم نوبت دکتر داریم. میخوام این دفعه همچین درست و حسابی صدای قلب کوچولوت رو بشنوم .جون مامان ما رو دوباره تو خماری نزاریا!!!!!!!! خیلی اون موقع شیطونی نکن تا خانم دکتر مهربونتبتونه راحت صدای تاپ تاپ قلبتو برامون پخش کنه جیگرم.بعدش هر چقدر دوست داری اون تو شنا کن و چرخ بزن  و شیطونی کن.

دیروز با مامان جونت و خاله منا رفتیم خرید. یه ست لباس نوزادی خوشگل برات خریدم که خیلی نازه. اونقدر دوسش دارم که همش دوست دارم بیارمشون و چند ساعت بهش نگاه کنم و لذت ببرم و تو رو توی اون لباسا تصور کنم.

مامان جونم یه مقدار وسایل برای خاله منا خرید.آخه خاله منا 8 تیر عروسیشه و کم کم داره میره تو خونه ی خودش تا مستقل شه.برای همین مامان جون داره جهیزیه اش رو تکمیل میکنه و خرده ریزهای کم و  کسریش رو میخره. انشالله ما هم آخر هفته میریم خونه ی خاله منا و یه کم وسایلاشو میچینیم و یه سری از کارهام هست که بابایی میخواد اونجا انجام بده ( نصب چوب پرده،نصب لوازم بهداشتی و ...)

این روزها شکم مامانت قلمبه شده و تا حالا 4 کیلو به وزنش اضافه شده. اشتهاشم که دیگه نگو.........

خدا کنه که اون تو بهت حسابی خوش بگذره و زود بزرگ شی و بپری بغل مامانی و بابایی.

خوب دیگه نی نی جونم حسابی مواظب خودت باش و زودتر یه حرکت واضح بکن تا مامانی خیالش راحت شه که تو اون تو حالت خوبه.

فعلا بای عزیزم.