SEPEHR سپهر

نی نی و دختر خالش!

1390/2/15 15:27
نویسنده : میناو علی
670 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نی نی! چرا می خندی تو؟  همه چی میزوونه؟

این روزا دختر خالت یکتا شده موضوع روز!  چند روز قبل از اومدنش به تهران، مینا پشت تلفن بهش قول یه کادو داده بود و اونم پرسیده بود: " خاله مینا! کادو چی می خوای واسم بخری؟" مینا هم گفته بود: "چی دوست داری واست بخرم؟" و یکتا هم "موبایل" سفارش داده بود.

خلاصه توی مسیر ویلا(همون خونه ی خاتون که بهش می گم ژیلا!) تمام تلاشمون رو کردیم که یه موبایل اسباب بازی واسش پیدا کنیم. اما نشد که نشد! دست آخر هم مینا به یه عروسک خوشگل مو بلند رضایت داد.Hairdo چشمتون روز بد نبینه اما یکتا یه نگاه هم بهش ننداخت...  خاتون یه بار گفت که"خوبه کادو واسش لباس خوشگل بخریم" که ناگهان فریاد اعترضش بلند شد که "مگه با لباس هم میشه اس ام اس داد؟!!!" 

فردای اون روز بر اساس وعده قبلی رفتیم خونه خاله مووونا و وسایلشون رو چیدیم. منم که اصولا کارهای خیلی مهم انجام میدم با اجازت چند تا سوراخ توی حموم دستشویی زدم و مخ همه رو حسابی با صداهای جورواجور شخم زدم.

یادم رفت بگم که هیچکی حاضر نبود اول بره توی آسانسور و همه الکی هی واسه ی هم تعارف تیکه پاره می کردن که اول شما بریت اون توو! بس که چشم همه  از دفعه قبل ترسیده شده بود.

عصر اونروز همه رفتن پاساژ گردی و من و خاتون موندیم خونه. یکتا که بر گشت با ذوق و شوق موبایل اسباب بازیی رو که مامانش خریده بود رو نشون داد و بعد از چند دقیقه ور رفتن با اون گفت" بین سه تا از دکمه هاش کار نمیکنه! نمی شه باهاش اس ام اس داد!!"  

اونشب دفترش رو آوورد که با هم نقاشی بکشیم و از من می خواست که مامان و باباش، من و مینا، مونا و مصطفی... رو بکشم. هر نفر توی یه صفحه روبروی هم.  بعد می گفت" دست همو بگیرن"  منم با چند تا خط اینو نشون می دادم. بعد می گفت" همو بوس کنن" منم که راهی نیافتم که این یکی رو نشون بدم از روی ناچاری برگه ها رو روی هم قرار می دادم و صدای ماچ ....ماچ ...ماچ رو در می آووردم که یعنی دارن همو ماچ می کنن! یکتا که از این ایده من ذوق زده شده بود خودش هم این کار رو بارها تکرار می کرد   و صفحه رو زودی ورق می زد که حالا جفت بعدی رو نقاشی کنیم!

فرداش فهمیدیم که یه بار که توی خیابون بودن باباش دست مامانش رو می گیره  و اون خودش رو به آسمون و زمین می زنه و بعد خودش اقرار می کنه که ناراحتیش از این بوده که چرا بابایی دست مامانی رو گرفته و صریحاً اعلام کرده که "همونجا می خواشتم دست بابا رو  محکم گاژ بگیلم"

خلاصه همون شب بود که احساس کردم یکی تا صبح توی راه رختخواب تا دستشویی در رفت و آمد بود. صبح فهمیدم که همین یکتا خانم بود. وقتی با وضعیت سکسی داشت از کنار رختخوابم رد میشد تا دید چشام رو باز کردم گفت" عمو علی! سوزش دارم!!"    گفتم کجات سوزش داره؟ و با دست همون نقطه یی رو که خود دانی (منظور آنتن بشقابی است)  را نشون داد و گفت" باسنم سوزش داره!"

 این رو  هم بگم که علایق این دختر خاله ی سپهر منحصر بفرده. از همه بیشتر کتاب
 دوست داره و پله برقی و BRT و یه کوله که شبانه روز روی دوششه! مامانش هم به هزار دوز و کلک متوسل می شه تا دو سه تا از وسایلای توی کوله رو کم کنه.

خلاصه روز بعد که داشتن می رفتن به سمت دکتر تا خانم دکتر سپهر و مامانش رو چک کنه، از کنار شهر کتاب رد می شن. یکتا هم که ویار کتاب داره می زنه روی ترمز که اِه..... کتاب! انگار گمشده ی چندین و چند سالش رو پیدا کرده.
مینا هم میگه حالا بریم برگشتنی واست کتاب می خرم!

-خاله دوتا می خری؟

-باشه خاله ...   چشماش برقی می زنه  و می گه:

-خاله سه تا بخر...

-باشه خاله! سه تا می خرم.

بعد در حالی که نیشش بازه و به کوله ش اشاره می کنه می پرسه

-خاله! چهار تا کتابم توی کوله م  جا می شه؟!!

توی مطب دکتر هم صدای قلب سپهر رو که می شنوه نیشخندی می زنه و وقتی خانم دکتر داره فشار مینا رو می گیره بلند بلند می گه: الان داره چیکار می کنه؟
 خانم دکترم فقط با یه لبخند جوابش رو می ده. مرجان (مامان یکتا) هم تا می تونه چوقولیه مینا رو می کنه که چیا می خوره و دکتر هم رژیم ویتامین به مینا میده و اونو از خوردن  پلوی زیاد و چیپس و پفک و پف فیل و نمک و ... منع می کنه. وقتی اینو شنیدم کلی دلم خنک شد.
 آخه هر چی به مینا می گفتیم نمک کم بخور توی گوشش نمی رفت. شایدم از این یکی گوشش می رفت و از اون یکی گوشش می زد بیرون.

آخر شب هم که با هم رفتیم دکتر جیش شناسی...اِ ببخشید اورولوژیست. داخل مطب شلوغ دکتر که بودیم، موبایل مینا زنگ زد و یکتا بلند گفت: بده منم الو کنم! من از دور اشاره کردم که : هیسسس و یکتا در جواب من داد زد که : می خوام الو کنم!!منو میگی؟ سوسمارو می گی!

وقتی نوبت ما شد و دکتر به استقبال ما اومد، یکتا هنوز ننشسته شروع کرد به تعریف کردن: آقای دکتل ! سوزش دارم... و با آب و تاب کل مشکلش رو با جزییات تمام برای آقای دکتر شرح داد.

دیشب هم که اومده بود خونه ی ما و توی ماشین خوابش برده بود، من از بغل مامانش گرفتمش و بردمش روی تخت. دیدم که کوله ی کذاییش پشتشه! اومدم که کوله رو در بیارم دیدم دستش و مشت کرده و فقط انگشت سبابش بازه (مثل کسی که می خواد امضا کنه) و توی خواب هم  حاضر نیست حالتش رو تغییر بده(اگه بتونین صحنه رو تصور کنین روذه بــُر می شین). وقتی از مامانش پرسیدم گفت که انگشتش رو زده به قابلمه ی داغ و بهش خمیر دندون زدن و گفتن همینجوری نگهش دار. یکتام این حالت روی  حتی توی خواب هم حفظ کرده.

چند روز پیش هم بطری آبش رو گذاشته بود توی کولشه و دنیاش رو که همون کتاب دفتراشن رو آب برده بود.

 

حالا  دیگه شکم مینا قلمبه شده اینجوری  و سپهر داره خودی نشون می ده...

 

سپهر جون! ما همه چشم براهت هستیم. سعی کن خوب رشد کنیو  حسابی آماده ی پا گذاشتن به این دنیای شگفت انگیز بشی!   اینم عکس دختر خالت یکتا و پسر خالت جوخ!

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان زهره
21 اسفند 90 14:39
@________@@_____@@_______@ ________@@___________@@__@@_______@@ ________@@____________@@@__________@@ __________@@________________________@@ ____@@@@@@___________________@@@@@@@ __@@@@@@@@@_________________@@@@@@@ __@@______________________________________@@ _@@_________________@@@@@________________@@ _@@________________@@@@@@_______________@@ _@@@______________@@@@@@______________@@@ __@@@@_____________@@@@____________@@@@ ____@@@@@@______________________@@@@@@ _________@@_________________________@@ ________@@___________@@_____________@@ ________@@@________@@@____________@@ ________@@@______@@@__@__________@@ _________@@@_____@@@___@@@@@@@ __________@@@@@@@ ___________________@ ____________________@ _____________________@ _____________________@ ______________________@ ______________________@____@@@ ____________@@@@___@@__@__@ _____________@____@@_@__@__@ ______________@@@____@_@@@ _______________________@
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به SEPEHR سپهر می باشد