SEPEHR سپهر

نی نی زبل خان!

1390/2/14 23:29
نویسنده : میناو علی
2,246 بازدید
اشتراک گذاری

درود!

این نی نی خیلی زبله!  اصلا خود زبلخانه!میگی نه؟  نیازی نیست به 118 زنگ بزنی..این جا رو بخون خودت می فهمی.

بعد از سفر اولمون به دوبی که سه تایی بود، خدا خواست و به برکت این نی نی یه سفر کاری دیگه برای من به دوبی جور شد. شب قبلش که 20 بهمن بود مینا وقت دکتر داشت و با خاتون رفته بودن دکتر و من با خیال راحت داشتم  خسته از کار روزانه از سر کار بر می گشتم که برم آرایشگاه.

 

مینا زنگ زد و گفت باید بریم سونوگرافی. با تعجب پرسیدم: چطور مگه؟ مینا گفت: خانم دکتر نتونست صدای قلب نی نی رو بشنوه ، خواسته حتما هر جوری هست، همین امشب بریم سونو. خاتون رو گذاشتیم خونه خودمون و راه افتادیم به سمت سونوی قصر واقع در چهار راه قصر که بر اساس تحقیقات مینا سونوی خیی خوبی بود. هم من اظطراب داشتم و هم مینا . اما جفتمون به خاطر همدیگه سعی می کردیم ریلکس باشیم. آخه این یه هدیه و امانته ... ما که نمی تونیم تعیین کننده باشیم. هر چی که خدا بخواد...

 

کلی! توی ترافیک گیر کردیم و بعدشم کلی! دنبال جای پارک گشتم اما بالاخره مینا بعد از کلی! شرح و توضیح به منشی دکتر شاهین دریا رام تونسته بود کلی! که نه یه ذره ازش وقت بگیره. منم زنگ زدم به آرایشگرم و  کلی! وقتم رو کنسل کردم.

بعد از کلی! انتظار، اسم مینا رو صدا کردن. دکتر یه مرد جا افتاده ی خوش برخورد بود و بعد از یک آماده سازی کوتاه شروع با انجام کارش کرد و با کمک این فن آوری عمیق نما همه جای  نی نی خصوصا نقاط استراتژیک رو برانداز کرد و ناگهان سرش رو از توی کامپیوترش ورداشت و فریاد زد: یافتم یافتم! با هیجان وصف ناپذیری  گفتم دکتر! آنتنش عادیه یا بشقابیه؟گفت:  عادیه آقا عادیه!..  گفتم آقای دکتر خوب نیگاه کنین شاید پارازیت داره ! بشقابش خوب دیده نمیشه...دکتر چپ چپ نیگاهم کرد که یعنی ببند اون ... (اینا همه ش تراوشات ذهن بیمار یک بابای... بود) دکترفقط گفت: آقا پسرتون مبارکه!

صدای قلبش، دوباره آرامش رو به قلبهای این مامان و بابای دیووونه برگردوند و خدا خواست که ما هنوز به این فسقل نی نی زبل انتن معمولی دلخوش باشیم.

 

خلاصه تا برگشتیم مطب دکتر و بعدشم خونه، ساعت نزدیک 10 بود و چون مینا و خاتون می خواستن طبق برنامه ی قبلی همراه مونا و مصطفی برن خونه خاتون چشم عسلی من خداحافظی کردم و چون آرایشگرم رفته بود خونه منم در به در یه آرایشگاه
نزدیک خونه شدم
. تا برگشتم خونه دیگه ساعت از 11 گذشته بود و من شروع کردم به جمع کردن بقیه وسایل مورد نیاز و چمدونم رو بستم. ساعت 4 صبح بایستی بیدار می شدم.

 بی اختیار به سمت تخت خواب رفتم و سرم رو که گذاشتم روی بالش، چهره ی نی نی جلوی چشمام ظاهر شد که داشت هرهر  اینجوری به ریش تازه نیش زده ی باباش می خندید. خوب که اون روز و اونچه که سرمون اومده بود رو مرور کردم، دیدم عجب زبلیه این پسره! می خواسته قبل از رفتن باباش اظهار وجود کنه و یه حالی درست و حسابی از مامان و باباش بگیره...


پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به SEPEHR سپهر می باشد