SEPEHR سپهر

نی نی و نوروز!

1390/2/14 23:29
نویسنده : میناو علی
882 بازدید
اشتراک گذاری

درود

عید امسال با بودن نی نی، همه چیز متفاوت بودو همین تفاوت هاس که روزامون رو می سازه. مگه نه؟...

معمولا آدما کلی کارای عقب مونده دارن کهانجام بدن و آخر سر هم به بعضیاش نمی رسن.  روز قبل از عید مینا گیر داده بود که ماشین کثیفه وباید بره کارواش.ما هم دست ماشین رو گرفتیم که به زور ببریمش حموم. خلاصه با پسرخاله ی نی نی رفتیم تمام کارواشای ولایت. یکی پرسید: آقاوقت قبلی گرفتین؟گفتم: جاااااااااان؟ مگه آرایشگاه زنونه س؟ یکی دیگه بهم کارت داد و گقت: 12 شب به بعد زنگ بزن اگهوقت داشتیم ماشین رو بیار!!! آخه شما نمی دونین، شایدم بدونین. یعنی من نمی دونم که شما می دونین یا نمیدونین. اصلا به من چهکه شما می دونین یا نمی دونین... اما  اگه نمی دونین، اینو بدونین بد نیس که توی ولایت ما شما  10 و نیم شب به بعد به ندرت موجودات زنده و نیمه زنده در خیابان ها می بینی.

حتی توی ولایت ما درختها هم نیمه شبها بند و بساطشون رو جمع می کنن و میرن لالا... نمی خواستم اینو بگم اما شما مجبورمکردین: کلا مرغ صفتن. حالا 12 شب به بعد، رفتن به کارواش یه حسی شبیه رفتن به یه کلوپ شبانه  دریکی از بلاد خارجه در آدم ایجاد می کنه...

دیدیم راه حل ساده تر راضی کردن میناست. بنابراینبعد از یک روضه مفصل و کلی اشک گودزیلایی ریختن، دل مینا به درد اومد و از خیر این شری که داشت خرّ مارو میگرفت، گذشت.(این خر نیستا،  با کسره بخونش).

با حسام رفتیم دو تا ماهی سرخ قشنگ دم بلندگرفتیم و به دو تا ماهیی ریزی که قبلا گرفته بودیم اضافه کردیم. آخه از چشای قشنگحسام فهمیدم که اون ماهییای ریز توی اون تنگ اصلا راضیش نکردن.

این حسامم هرچی آبرو و حیثیت توی این چند سالگدایی کرده بودم همه رو یه شبه به باد فنا داد و ما رو سنگ روی آب شایدم زیره یخ کرد. آخه یه فوتبال دستی داره..هنوز باسن مبارک رو روی زمین نذاشتم، بدو بدو میره اون ماس ماسک رو میاره و میذاره جلوم و یه نگاه شیطنت آمیزبهم میندازه و میگه: عموعلی بیا بازی!

دهها دست بازی کردم و به هرگونه تردستی و ترفند هم دست زدم اما محض رضاینفس سرکش خودم هم که شده، یک بار هم نشد که این بشر چش قشنگ رو ببرم و پوزه که نداره نوک این جوجه خروس رو به زمینبمالم.

حالا کم کم با حسام  این واتو واتوبیشتر آشنا می شین.جونور با محبتیه واسه خودش...

مثلا تخت خواب داره. اما میومد جاشو می نداخت بغل من و بعد از چند بوسآبدار سر شب، تا صبح با مشت و لگد آنهم به نقاط حساس و سوق الجیشی بدن ازم پذیرایی می کرد. یه شب کهبین من و عزیزش (مامان مینا) خوابیده بوده و داشته از عزیزش پذیراییه مفصل می کرده، خاتون چش عسلی لنگ و دمش رو گرفته بود و با تمام امکاناتش پرتش کرده به اونور بازار.

هر وقتم که من می رم خونشون می بینم تویدستشوییشون کلی بمب خنثی نشده دارن و منم که توی اینکار تبحر دارم همه ی اونا رو در یک حرکت انحتاری خنثی کرده و بیرون که اومدم  طلبکارانه میگم: حسامباز این بمب ها رو خنثی نکرده بودی که؟ 

اونشب بلی بازی بازی کردیم (از اونا که یک نفر یا گروه یک کلمه رو در نظر می گیرن و بقیه حدس میزنن) خاتون و مریم و مووونا وحسام یه گروه. من و مینا و حانیه و نی نی هم گروه دیگه بودیم. کلی خندیدیم و بعدش خوردن سبزی پلو با ماهی به همراهیکتا(اون یکی دختر خاله ی نی نی) مرجان (خاله ی نی نی) و با جناق بود.شب که شد مطابق معمول رختخواب ها رو توی هال به ردیف انداختیم و با تماشای من و تو و کانالهای خودمون وقت گذرانی کردیم و من توی رختخواب داشتم چرت می زدم و کم کم همونجا خوابم برد. ناگهاننیمه های شب باصدای مهیبی بیدار شدم. ..

توی حال درست بالای سر من موجودات مبهم و ترسناکی مثل غولهای بیابانی درحال پایکوبی در اطراف جنازه ی من بودند.

روحم  عین خر سرش رو انداخته بود پایین و  داشت همینجوریاز بدنم جدا می شد و میرفت که سریع از پشت خشتکش رو عاجزانه چسبیدم که: آهای کجا می ری؟ اینا خودین

توی اون نیمه شب پس از پال پالهای پیوسته،عینکم رو پیدا کردم و دیدم که این غول بیابانیها همون مینا و نی نی و مریم و مونا و هانیه و حسام هستند که دارن با موسیقی رشتی بالای سرمن  قر میدن و جیغ های بنفش نمی دونم از کجاشون در میارن... نفس عمیقی کشیدم و سرم رو دوباره روی بالش گذاشتم و ناباورانه این صحنه مستهجن روتماشا کردم..

هنوز چرتم رو وصله نکرده بودم که دوباره  از بیخ و بن جرخورد. فهمیدم که ایندفعه احتمالا سال نو شد و تا خواستم برگردم به هپروت، اتفاق معنوی بینظیریبرایم رخ داد. دیدمکه در هاله یی از نور قرآن باز شد و صدای لرزانی گفت: علی لی لی لی (با حالت اکو بخوانید) عیدیتو وردار دار دار دار....

دیگه نفهمیدم چی شد. صبح که با خاتون جونگفتم عیدیمون رو بده گفت: دیشب کی عیدی رو دو دستی از وسط قرآن قاپید؟

اکیدا توصیه می کنم شب عید زیاد پرخورینفرمایید تا آدما رو غول بیابونی و حوری و پری نبینین......

اینم حسام پسر خاله ی نی نی

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به SEPEHR سپهر می باشد